دفترچه خاطرات ...



چند روزیه گوشی موبایلم دیگه بعد از این همه سال خراب شده و دیگه نمی تونم ازش استفاده کنم .

این گوشی یه گوشی معمولی برای من نیست و خاطرات عجیبی رو با اون تجربه کردم .

وقتی نگاهش میکنم هم لبخند روی لبم میاد و هم یدفعه بغض میکنم و اشکم سرازیر میشه .

از لحظه ی خریدنش و اون پیام دادن های شیرین، تا حالا که دیگه کار نمیکنه، فراز و نشیب های زیادی رو با هم تجربه کردیم .

اما جالب اینه که حالا که خراب شده اصلا دیگه واسم مهم نیست .

یادمه قدیم ها که تو بودی، بیشتر از یک وجب از خودم دورش نمی کردم و زیر بارون و برف و هرجا که بودم دستم بود تا مبادا تو پیامی بدی و من نباشم .!

ولی حالا که نیستی انگار بود و نبود این گوشی هم برای من اهمیتی نداره .

نه کسی هست که بخواد پیامی به من بده و نه چیز جذابی برای من وجود داره که بخوام به دنبالش باشم .

انگار تمام ارزش این تلفن همراه، به اون وجود نازنینی بود که از طریق اون باهاش ارتباط همیشگی داشتم .

این هم از داستان مرگ و زندگی یک تلفن همراه .!

تلفن همراهم رفت، ولی هرگز یاد تو از خاطرم پاک نخواهد شد .

دوستت دارم وجودِ دور از تنم .!


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


مطالب اینترنتی صخره نوردی بر پیکره زندگی تازه های تکنولوژی در جهان دانلود ها فروشگاه سایت بلاگ بیست گیم پلی فارسی باآرش basapolymer ali-haghshenas Joseph parmidi