چند روزیه گوشی موبایلم دیگه بعد از این همه سال خراب شده و دیگه نمی تونم ازش استفاده کنم .
این گوشی یه گوشی معمولی برای من نیست و خاطرات عجیبی رو با اون تجربه کردم .
وقتی نگاهش میکنم هم لبخند روی لبم میاد و هم یدفعه بغض میکنم و اشکم سرازیر میشه .
از لحظه ی خریدنش و اون پیام دادن های شیرین، تا حالا که دیگه کار نمیکنه، فراز و نشیب های زیادی رو با هم تجربه کردیم .
اما جالب اینه که حالا که خراب شده اصلا دیگه واسم مهم نیست .
یادمه قدیم ها که تو بودی، بیشتر از یک وجب از خودم دورش نمی کردم و زیر بارون و برف و هرجا که بودم دستم بود تا مبادا تو پیامی بدی و من نباشم .!
ولی حالا که نیستی انگار بود و نبود این گوشی هم برای من اهمیتی نداره .
نه کسی هست که بخواد پیامی به من بده و نه چیز جذابی برای من وجود داره که بخوام به دنبالش باشم .
انگار تمام ارزش این تلفن همراه، به اون وجود نازنینی بود که از طریق اون باهاش ارتباط همیشگی داشتم .
این هم از داستان مرگ و زندگی یک تلفن همراه .!
تلفن همراهم رفت، ولی هرگز یاد تو از خاطرم پاک نخواهد شد .
دوستت دارم وجودِ دور از تنم .!
درباره این سایت